مصائب و گرفتاریهای جناب مسلم بن عقیل(علیه السلام) را در آن سی ساعت آخر(قبل از دستگیری) در نظر بیاورید:
شخصی که هجده هزار نفر با او بیعت کرده و دیروز ابن زیاد از ترس او محصور بوده و امروز میزبان او، هانی، به جهت وی گرفتار است و خود او در کوچه ها سرگردان و عاقبت الامر در منزل یک زن که به او رحم نموده، خسته و وامانده و گرسنه و پریشان فکر است. او از اوضاع شهر بی خبر و از بی وفایی اهل کوفه دلتنگ و برای حسین بن علی(علیه السلام) که به زودی بسوی کوفه می آید، مضطرب است.
مسلم در دریای فکر غوطه ور بود که ناگهان صدای اسبان و فریاد مردمان را شنید. دانست که به دنبال او آمده اند و او را می طلبند. پس فوراً با شمشیر برهنه برای جلوگیری از حمله مهاجمین حاضر و آماده شد.
جماعت فشار آورده و داخل خانه شدند. مسلم چون شیر به آنها حمله کرد و آنها را عقب نشاند. بالاخره چون دیدند در مقابل او نمی توانند ایستادگی کنند، بالای بام رفتند و جناب مسلم را سنگ باران کردند و دسته هایی از نی را آتش زدند و بر سر آن بزرگوار ریختند.
او چون این اوضاع را مشاهده نمود از خانه بیرون آمد و در کوچه بنای جنگ را گذاشت.
طبری از ابومخنف روایت می کند: محمد بن اشعث به جناب مسلم گفت: خود را به کشتن مده، تو در امان هستی. این جماعت تو را نمی کشند و با تو خویش هستند!
در این موقع از بس که بر آن بزرگوار سنگ زده بودند، از جنگ خسته شده و دستهایش از کار افتاده بود. مسلم به دیوار تکیه داد.
او از ناتوانی خود با خبر است. امان را قبول نکند چه کند؟ لذا قبول کرد و تسلیم شد.
او امان را قبول کرد که از بقاء و زندگانی خود استفاده کند و امام مظلوم(علیه السلام) را خبر نماید تا به کوفه نیاید. چون او به امام(علیه السلام) نوشته بود که هجده هزار نفر از اهل کوفه با تو بیعت کرده اند و مردم با تو هستند و به آل ابوسفیان نظری ندارند، تا نامه مرا دیدی بیا و تاخیر منما.
مسلم را سوار استر کردند، دور او را گرفتند و شمشیرش را بردند.
مثل اینکه مسلم دانست که او را می کشند.دانست که به او خیانت شده و از این راه به مقصود نمی رسد و نمی تواند امام(علیه السلام) را برگرداند.
از زندگانی مایوس شد و اشک از چشمانش سرازیر گشت.
ظالمی به او گفت: کسی مثل تو که آرزوی چنیم مقام و مرتبه ای نماید، در برابر پیش آمدهای ناگوار عاجز و بی تاب نمی شود.
مسلم گفت: برای گرفتاری خویش گریه نمی کنم، گریه من برای حسین(علیه السلام) و آل اوست. آنان باشتاب به سوی کوفه می آیند.
اَلا صَلَّ اللهُ عَلَی الباکینَ عَلَی الحُسَین
آنگاه به محمد بن اشعث فرمود: می بینم که امان تو بی اثر است و تو نمی توانی از من حمایت کنی. آیا می توانی کسی را نزد حسین(علیه السلام) بفرستی تا پیام مرا به او برساند، چون او همین امروز و فردا بسوی کوفه می آید. به او بگویید: پسر عقیل مرا نزد تو فرستاد، در آن حال که اسیر دست دشمنان بود و گمان نمی کرد که به شب برسد. به او بگویید: برگرد و به کوفه میا، زیرا اهل کوفه همان کسانی هستند که پدرت آرزو داشت به مرگ یا کشته شدن از آنان جدا شود. اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و آنچه که من پیش از این به تو نوشتم درست نیست.
کوفه میا حسین جان ..... کوفه وفا ندارد
کوفی بی مروت ..... شرم و حیا ندارد
محمد بن اشعث گفت: به خدا سوگند! پیغام تو را به حسین(علیه السلام) می رسانم و به ابن زیاد می گویم که به تو امان داده ام.
او به وعده خود وفا کرد و امام(علیه السلام) را در منزل زباله باخبر نمود.
مسلم به وعده ابن اشعث اکتفا نکرد. هنگام شهادت، عمربن سعد را خواست و به او نیز همین وصیت را فرمود.
صَلَی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللهِ الحُسَین
اَلا لَعنَهُ اللهِ عَلَی القَومِ الظّالَمینِ
وَ سَیَعلَمُ الّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلِبٍ یَنقَلِبُون
منابع:
- تاریخ طبری، ج5، ص 372 تا 376.
- تاریخ سیدالشهداء(علیه السلام) ،مولف:آیه الله شیخ عباس صفایی حائری، انتشارات مسجد مقدس جمکران، ص 327 تا 332.
زیارت جناب مسلم بن عقیل(علیه السلام)
السلام علیک ایها العبد الصالح، المطیع لله و لرسوله،
و لامیرالمومنین و الحسن و الحسین علیهم السلام،
الحمدلله، و سلام علی عباده الذین اصطفی محمد و اله،
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته و مغفرته،
و علی روحک و بدنک، اشهد انک مضیت علی
ما مضی علیه البدریون المجاهدون فی سبیل الله،
المبالغون فی جهاد اعدآئه و نصره اولیآئه، فجزاک الله افضل الجزآء
و اکثر الجزآء و اوفر جزآء احد ممن وفی ببیعته،
و استجاب له دعوته و اطاع ولاه امره،
اشهد انک قد بالغت فی النصیحه،و اعطیت غایه المجهود و ... .
کل بازدید :169439